بیست و پنج - کودتای شب سوم اسفند ماه ۱۲۹۹ شمسی





کودتای شب سوم اسفند ماه ۱۲۹۹ شمسی ، فقط چند ماه پس از پایان جنگ جهانی اول ، اتفاق افتاد. هرج و مرج ناشی از بحران سیاسی ، مداخله ی قدرت های خارجی ، کمبود ارزاق مورد نیاز مردم ، افزایش قیمت ها ، فقر فراگیرو اوج گیری جنبش های مردمی ، همه وهمه سرانجام به کودتای نظامی انجامید


سید ضیاء الدین روزنامه نگار و رضاخان میرپنج فرمانده دیویزیون قزاق با برخورداری از حمایت دولت فخیمه ی انگلستان قدرت را شبانه قبضه کردند و حکومت نظامی برپا داشتند. بلافاصله نیزکودتاگران به بازداشتِ وزیران دولت سپهداراعظم رشتی وشماری از سرآمدان قاجار برآمدند وحتی شاهزاده عبدالحسین میرزا فرمانفرما ، دایی من نیز از بازداشت شدگان بود


اعلانی نیز به در و دیوار شهر چسباندند که همان «حکم می کنم» مشهور رضاخان بود ، برای روشن شدن اوضاع وفضای جامعه ، متن اعلان را ملاحظه کنید : «حکم می کنم؛

ماده اول - تمام اهالی شهر تهران باید ساکت و مطیع احکام نظامی باشند

ماده دوم - حکومت نظامی درشهر برقرار، و از ساعت هشت بعد از ظهر غیراز افراد نظامی و پلیس مامور انتظامات شهر، کسی نباید درمعابر عبورنماید

ماده سوم - کسانی که ازطرف قوای نظامی و پلیس مظنون به مخل آسایش و انتظامات واقع شوند فوراً جلب و مجازات سخت خواهند شد

ماده چهارم - تمام روزنامه جات، اوراق مطبوعه، تا موقع تشکیل دولت، به کلّی موقوف و برحسب حکم و اجازه که بعد داده خواهد شد، باید منتشر شود

ماده پنجم - اجتماعات درمنازل و نقاط مختلفه به کلی موقوف، در معابرهم، اگر بیش از سه نفر گرد هم باشند، با قوه ی قهریه متفرق خواهند شد

ماده ششم - درتمام مغازه های شراب فروش و عرق فروشی تئاتر و سینما تلگرافها و کلوب های قمار باید بسته شود و هرمست دیده شود، به محکمه ی نظامی جلب خواهد شد

ماده هفتم - تا زمان تشکیل دولت، ادارات و دوائردولتی، غیراز اداره ارزاق تعطیل خواهد بود. پست خانه ، تلگراف خانه ، هم مطیع این حکم خواهند بود

ماده هشتم - کسانیکه دراطاعت از مواد فوق خودداری نمایند، به محکمه ی نظامی جلب و سخت ترین مجازات ها خواهند رسید

ماده نهم - کاظم خان به سمت کماندانی شهر انتخاب ومعین شود و مأمور اجرای مواد فوق خواهد بود

چهاردهم جمادی الثانی ۱۳۳۹» بعد از وقوع این وقایع ، شاید چاره ای جز تسلیم شدن برای احمد شاه قاجار وجود نداشت. خواهیم دید بالاخره احمد شاه ، سيد ضياءالدين طباطبایی را رئيس الوزارء می کند





سید ضیاء الدین طباطبایی ، رضاخان میرپنج و دیگرعوامل کودتای ۱۲۹۹





بیست و شش - اینک نُه فرزند دارم ، هشت پسر و یک دختر





اینک نُه فرزند دارم ، هشت پسر و یک دختر، و طبیعی است که نگران اوضاع باشم ، مخصوصا وقتی به هویت کودتاگران پی بردم و منطق بگیرو ببندها را دریافتم ، به این نتیجه رسیدم که بازداشت همسرم ، محسن خان بسیارمحتمل است و شاید حتی در دستور روز باشد. زیرا بسیاری ازافراد متمول قاجار دستگیر شده بودند. به همین دلیل همسرم و فرزندانم را وادار کردم که از تهران بگریزیم


حتی همان شب فرزندانمان را به منزل یکی از مستخدمین مان ، که در نزدیک منزلمان بود ، فرستادیم تا اگر به منزل ما حمله شد ، آنها آنجا نباشند . فردای آن روز نیز، پیش ازآنکه اعلامیه ی حکومت نظامی به درو دیوار شهر چسبانده شود، کل خانواده تهران را ترک کردیم. برف و بوران شدیدی بود و ما با کالسکه شخصی امان، که اسب یدک هم نداشت، از تهران به سمت قم حرکت می کردیم . فقط سه سال از آزادی محسن خان از دست گروگان گیران می گذشت و خطرجانی اعضای خانواده را بازهم تهدید می کرد


بالاخره به شهر قم رسیدیم و به خانه ای رفتیم که در حوالی حرم حضرت معصومه قرار داشت. ما این خانه را بدان سبب برگزیدیم که اگر ماموران کودتا به بازداشت همسرم اقدام کنند، او بتواند به حرم پناه ببرد و در حرم بست بنشیند. در قم بود که خبردار شدیم احمد شاه، سید ضیاء الدین طباطبائی را رئیس الوزراء کرده و به او اختیارات تام داده تا به بحران های متوالی خاتمه دهد و امنیت و آسایش را درمملکت فراهم نماید. ضمناً ریاست دویزیون قزاق ، رضاخان میر پنج، توسط احمد شاه به لقب سردار سپه ملقب شد. دستخط ریاست وزرای سید ضیاءالدین، عصر روز چهارم اسفند ماه در فرخ آباد صادر شده بود


اندک زمانی پس ازآنکه موج دستگیری ها فرونشست، خبر دیگری رسید... محسن خان را به دادگستری احضار کرده بودند. کریم خان رشتی که با سید ضیاءالدین و شماری از همکاران او رابطه نزدیک داشت، فرصت را غنیمت شمارده و پرونده ی لشتِ نشاء را به جریان انداخت. من و همسرم محسن خان، در چگونگی رویارویی با این موضوع ، توافق نداشتیم


محسن خان بر این باور بود که «... ترتیب کارها طوری شده است که ما را سریعاً در تمام مراحل محکوم کنند و بدین ترتیب دیگر رفتن به تهران و دست و پا زدن چه سودی دارد.» اما من این رویکرد را تسلیم طلبانه می دانستم و به همین دلیل با تحکم می گفتم که « من کسی نیستم که خود را دست بسته تسلیم زور کنم . من می روم و با اتکاء به خداوند متعال تا آخرین نفس مبارزه می کنم و اگر محکوم شدم و شکست خوردم ، لااقل پیش وجدانم و مردم سر بلند هستم که جنگ کرده و شکست خورده ام ، نه اینکه ازمیدان جنگ فرار کرده باشم... شما این بچه ها را مواظبت کنید، من با دخترم می روم و ... فردای آن روز به تهران حرکت کردم .» به هر حال همسرم تا سید ضیاء زمامدار بود ، به تهران بازنگشت ... ولی کریم خان رشتی نیز نتوانست در دوره ی صد روزه نخست وزیری سید ضیاءالدین طباطبائی به هدفش دست یابد





سید ضیاءالدین طباطبائی و میرزا کریم خان رشتی ملقب به خان اکبر





بیست وهفت - سید ضیاء دستخط عزل خود را دریافت نمود





سید ضیاء دستخط عزل خود را دریافت نمود . البته پس از کشمکش های فراوان ، درتاریخ سوم جوزا ( خرداد ماه) سال ۱۳۰۰ شمسی مطابق هفدهم رمضان و دقیقاً سه ماه شمسی پس از کودتای سوم حوت (اسفندماه) ، این عزل صورت گرفت وهنگامی که مردم دراین روز از خواب برخاستند و از خانه ها بیرون آمدند ، سید ضیاء فرسخ ها از تهران دور شده بود. آن روز و آن شب گذشت ، فردا به هجدهم رمضان و شب احیاء برخوردند. این تصادف سبب شد که تا ۲۲ رمضان، تعیین رئیس الوزرای جدید به تأخیر افتد. و وقت بیشتری برای فکر کردن دراطراف شخصیت او، داشته باشند


بالاخره روز هفتم جوزا (۲۲ رمضان) ، دستخط ریاست وزرای قوام السلطنه جناب آقای احمد قوام صادر، و او را ازمحبس برای تکیه زدن به مقام ریاست وزراء، طلبیدند ! بعد از صدور دستخط تعیین رئیس الوزراء ، و قبل از هرکار، محبوسینِ سید ضیاء الدین آزاد شدند. روز ۹ جوزا (خردادماه) این کار انجام گرفت


لازم بود از برجسته های آنها شاه تفقد کند. عده ای از آنها را به حضوربردند و این تشریفات هم بعمل آمد. متظاهرین آنها به مجلس شورای ملی رفتند و درصحن بهارستان با حضور جمعی از آزادیخواهان ، نطق هایی بر ضد مسببین حبس، کردند. البته اسمی از انگلیسی ها برده نشد ولی از لحن بیاناتِ آنها به خوبی برمی آمد که طرف این اعتراضات کیست. روز۱۴ جوزاء (خرداد ماه) قوام السلطنه کابینه ی خود را که اکثریت افراد آن مثل خودش ازمحبوسینِ سید ضیائی بودند به حضور سلطان احمد شاه معرفی کرده و کابینه مشغول به کار شد


این اولین ریاست وزرای ایشان تا اواخر جدی (دی ماه) سال ۱۳۰۰ شمسی طول کشید. بعد مشیرالدوله رئیس الوزراء شد. کابینه مشیرالدوله بیش از چهارماه و نیم دوام نیاورد و مجدداً قوام السلطنه در ۲۱ جوزای (خرداد ماه) سال ۱۳۰۱ مقام ریاست وزراء را حائز گردید و تا پنجم دلو(بهمن ماه) همین سال به اینکار مشغول بود و دراین وقت مستعفی شد. بعد از این تاریخ چند ماهی مستوفی الممالک و چندی هم مشیرالدوله رئیس الوزراء شدند. سپس نوبت ریاست وزراء سردار سپه رسید و اینکار نردبان سلطنت او شد





سید ضیاء درطول حیات سیاسی خود چند روزنامه را راه اندازی کرد که ملغمه ای از آنارشیسم، کمونیزم، انگلوفیلیسم، روسوفیلیسم و فاشیسم بودند. روزنامه های : صدای اسلام ، شرق ، برق ، رعد ، اراده ملت





بیست وهشت -
سرانجام مسئله لشت نشاء با حکمیت رضا خان سردار سپه حل شد





سرانجام مسئله لشت نشاء با حکمیت رضا خان سردار سپه حل شد. اندک زمانی پس از اینکه رضا خان به مقام نخست وزیری دست یافت ، موضوع مالکیت لشت نشاء که در محاکم قانونی کشورحل نشده بود، با حکمیتِ وی ، حل شد


رئیس دفتر رضاخان ، سلیمان بهبودی در یادداشت های روزانه اش آورده است : «۲۳ اسفند ماه ۱۳۰۲ شمسی ... شاهزاده فرمانفرما راجع به کار میرزا کریم خان رشتی به اتفاق خانم فخرالدوله شرفیاب شدند و درحضور حضرتِ اشرف دعوای لشتِ نشاء را مطرح کردند... هر طرف، حکمیّت حضرت اشرف را قبول کردند. امروز تا نزدیکی ظهر رسیدگی به این کار طول کشید. مدارک و اظهارات هر دو طرف مورد توجه و مطالعه قرار گرفت. عاقبت حضرت اشرف حق را به خانم فخر الدوله دادند . ظهربود ، جلسه خاتمه پیدا کرد و دعوایی که سالها اسباب زحمت دولت ها وعدلیه بود خاتمه یافت.» خوشحال بودم که پس از سالها به حق خود رسیدیم. حتی به شکرانه ی همین پیروزی بود که راهی کربلا شدم ، این دومین سفرمن به خارج از ایران بود. سفرِ نخستِ من، همراه پدرشوهرم جناب امین الدوله به داغستان بود که برای درمان وی رفته بودیم


پس از نشستِ حکمیت، بازهم با رضاخان سردار سپه ، دیدارهایی داشتم مثلا یادم است یکبار برای حل یک مشکل حقوقی دیگر به او مراجعه کردم و ..... ضمنا رضا خان در همان سال با عصمت الملوک دولتشاهی دخترغلامعلی میرزا مجلل‌الدوله دولتشاهی ازدواج کرد. این ازدواج چهارم رضاخان بود . عصمت الملوک از دختران زیبای قاجار بود و از دوستان خانواده ما محسوب می شدند . عروس که بعدا ملقب به ملکه ایران شد ، حدودا هجده ساله بود و من به همراه معصومه ، دخترعزیزم درمراسم عروسی شرکت کردیم


مراسم عروسی را در خانه جدید و تازه سازی که سردار سپه در خیابان پاستورتدارک کرده بود ، برپا کردند . یادم است ملیله دوزی سفره عقد را خودم انجام داده بودم و عروسی مجللی بود . البته خانم تاج الملک ( همسر دوم رضا خان و مادرمحمدرضا شاه ) از این عروسی بسیار ناراحت بود به همین دلیل هنگام عروسی به درخانه آمد و حتی می خواست عروسی را بر هم بزند ، که البته موفق نشد . در روزهای بعد ما هم به افتخاراین عروسی ، مهمانی بزرگی گرفتیم


اما دیداری که دربرخی کتاب های تاریخ ، به آن توجه شده است ، دیدارمن و رضا شاه پس از برکناری احمد شاه از پادشاهی است . درفصل های بعدی ، جزئیات دیدار و اهمیت موضوع را توضیح خواهم داد





رضا خان سردار سپه و سلیمان بهبودی ، رئیس دفتر ایشان





بیست و نه - اصل و تبار سردار سپه





سردار سپه ، سوادکوهی بود و پدرش درطفولیتِ وی ، فوت کرده بود . خیلی ها شنیده بودند که سردار سپه خودش گفته است که مادرم در شیرخوارگی مرا از تهران به سواد کوه می آورده ، دربین راه گرفتار بوران شده ، وقتی به یکی از کاروانسر سنگی ها بین راه رسیده ، مرا مرده پنداشته و درآخور طویله ای انداخته و رفته است . بعد از ساعتی بر اثر گرمی طویله من جان گرفته ، سر وصدا راه انداختم . بالاخره یکی از افراد قافله بعدی که مادرم را می شناخته ، من را نجات داده است


عبدالله مستوفی در کتابش می نویسد : اصل و تبار، و نان خوردن سرسفره ی پدر، و تربیت خانوادگی و داشتن دانش نامه ی تحصیلات عالیه ، و درجه و نشان افتخاربرای اشخاص عادی است که با این علامت ها و زنگ و زنجیرهای اختراعی بشری ، می خواهند برای خود و پدران خود نشانه های نبوغ دست و پا کنند . اشخاص فوق العاده حاجتی به این و بند و بساطها نداشته ، هرقدر بیشتراز آنها بدور باشند نبوغ آنها زیادتر است . مشک آنست که ببوید ،،،،، نه آنکه عطار بگوید


گویند نادر شاه افشار( که همان ندرقلی پسر پوستین دوز بود) بعد ازفتح هندوستان ، دختر پادشاه مغلوب را برای پسر خود ، خواستگاری کرده ، پادشاه مغلوب یعنی محمد شاه ، نیز این وصلت را پسندید. وزیر محمد شاه به عرض نادرشاه می رساند که رسم خانواده ی پادشاهی هندوستان این است که اسم پدران داماد را تا هفت پشت در قباله ی ازدواج می کنند. برای به جا آوردن این رسم دیرین، می فرمایند چه بنویسیم؟ نادر شاه جواب گفته است : بنویسید نصرالله پسر نادر، پسر شمشیر، پسر شمشیر، پسر شمشیر، پسر شمشیر، پسر شمشیر و اگر حاجت اقتضا کند تا صد پشت هم همین طور بشمارید


اگرمن (عبدالله مستوفی) در مورد رضا شاه پهلوی ، طرف یک چنین سئوالی واقع شوم ، جواب خواهم گفت : رضای پسرهوش و حافظه و فراست و حاضر جوابی ، پسر پشت کار و متانت و حوصله و درونه ، پسر شهامت وعلوهمت و بلند نظری ، پسر وطن دوستی و دوری از بیگانگان تا حد تنفر، پسر اخذ و طمع و حرص ، پسر بی دینی ، تا حد حمله به دیانت . و اگر رضاخان ، این دو پدر آخری در شجره نامه ی اخلاقی اش نبود، مسلماً بهترین پادشاهان ایران به شمارمی آمد. ولی حقیقت امر این است که اگررضا خان ، این دو پدر را هم نمیداشت، دیگر نمی توانست ایران آن روز را ، جمع وجور کند





رضا خان سردار سپه





سی - جلسه نهم آبان ، تصویب لایحه انقراض سلطنت قاجاریه





جلسه نهم آبان ، تصویب لایحه انقراض سلطنت قاجاریه ، که به مدت یکصد وپنجاه ویک سال قمری ( از سال ۱۱۹۳ تا ۱۳۴۴ قمری ) برکشورایران سلطنت کرده بودند. این موضوع برای تک تک قاجار، شکست بزرگی محسوب می شد وهمه قاجار، کم و بیش آینده مبهم و شاید تاریکی را برای خود متصوربودند. من و تمام اعضای خانواده ، واقعا نگران آینده بودیم . بدلیل اهمیت موضوع ، درادامه خلاصه ای ازاین جلسه تاریخی مجلس شورای ملی و مصوبات بعدی مجلس موسسان را عینا از کتاب آقای عبدالله مستوفی ، نقل قول می کنم : دراین جلسه پس از تلاش های فراوان موافقین و مخالفین ، بالاخره ماده ی واحده زیر با اکثریت هشتاد نفر از هشتاد و پنج نفر حاضردرجلسه ، تصویب شد


ماده واحده - «مجلس شورای ملی ، بنام سعادت ملت ، انقراض سلطنت قاجاریه را اعلام نموده ، حکومت موقتی را ، در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملکتی به شخص آقای رضاخان پهلوی واگذارمی نماید. تعیین حکومت قطعی موکول به نظرمجلس مؤسسان است ، که برای تغییر مواد ۳۶ و۳۷ و ۳۸ و ۴۰ متمم قانون اساسی ، تشکیل می شود.» دراین روز، پس از مخالفت هایی به قانونی نبودن تشکیل جلسه و..... آقای شیخ جلال نهاوندی گفت : راجع به دستور روز، ماده ی واحده ای از طرف عده زیادی ازوکلا با قید دو فوریت ، پیشنهاد شده است که جزو دستورشود. البته که مخالفتی نبود ، زیرا مخالفین خبری ازاین ماده نداشتند. پس ماده ی ساخته و پرداخته فوق الذکر، قرائت شد


مدرس گفت : اخطار قانونی دارم ... خلاف قانون اساسی است ... و ازجا برخاست و در حال خروج اضافه کرد : صد هزار رأی هم بدهید ، خلاف قانون است. به هرحال مدرس حاضر نشد در حضور او دراین باب بحث شود و قبلاً خارج شده بود. مخالفین دیگر آقای تقی زاده، آقای حسین علاء، آقای دکترمصدق و حاجی میرزا یحیی دولت آبادی بودند که هریک درمخالفت با این ماده ی واحده صحبت کردند


آقای دکترمحمد مصدق برخاست اولاً قرآنی از بغل بیرون آورده ، ازحضار تقاضا کرد، با احترام قرآن همگی برخاستند. آقای دکتر، بعد ازادای شهادتین، وقسم خوردن به قرآن ، که درحرفهای خود جز خیرو صلاح ملت، غرضی ندارند ... و به عادت خود رک و راست گفت : مقصود آقایان سلطنت رضاخان پهلوی است . اگراین آقا شاه شود و شاهِ قانونی باشد ، دیگر نمی تواند از وجود فعال خود ، خیرهائیکه همگی از او منتظریم به کشور برساند. کارش منحصربه تعیین رئیس الوزراء خواهد بود و بس . واگر بخواهد فعالیتهای خود را در آبادی کشور بکار اندازد، مجبور خواهد شد برخلاف قانون اساسی درهمه کارها مداخله کند و این استبداد خواهد شد ، وهردو جانب قضیه برای کشور مضر خواهد بود ، و آخر الامر به مخالفت این کار با قانون اساسی رسیده و... پس از این نطق، او هم از مجلس خارج شد


به هر حال در همین جلسه، این ماده واحده با اکثریت مطلق تصویب شد و مجلس مؤسسان نیز در روز یکشنبه ۱۵ آذر ماه ۱۳۰۴ شمسی، افتتاح شد. و مقارن ظهر روز۲۲ آذر، رئیس مجلس مؤسسان، ختم این مجلس را نیز اعلام داشت. مجلس مؤسسان مجموعاً در پنج جلسه مواد ۳۶ و ۳۷ و ۳۸ و ۴۰ قانون اساسی را به شکل زیر تغییر داد


اصل ۳۶ - سلطنت مشروطه ی ایران، از طرف ملت، بوسیله ی مجلس مؤسسان، به شخص اعلیحضرت شاهنشاه رضا شاه پهلوی تفویض شده و دراعقاب ایشان، نسلا بعد نسل، برقرار خواهد بود


اصل ۳۷ - ولایتعهد با پسربزرگ پادشاه ، که مادرش ایرانی الاصل باشد ، خواهد بود. در صورتیکه پادشاه اولاد ذکور نداشته باشد، تعیین ولیعهد ، برحسب پیشنهاد شاه ، و تصویب مجلس شورای ملی بعمل خواهد آمد ، مشروط برآنکه ، آن ولیعهد از خانواده ی قاجار نباشد. درموقعی که فرزند ذکور برای پادشاه بوجود آمد، حقاً ولایت عهد با او خواهد بود


اصل ۳۸ - درموقع انتقال سلطنت ، ولیعهد وقتی می تواند شخصاً امرسلطنت را متصدی شود ، که دارای بیست سال شمسی باشد. اگر به این سن نرسیده باشد ، نایب السلطنه ،غیر از خانواده ی قاجار، از طرف مجلس شورای ملی، برای او انتخاب خواهد شد


اصل ۴۰ - همینطور، شخصی که به نیابت سلطنت منتخب می شود ، نمی تواند متصدی امر شود، مگر اینکه قسم مزبور فوق را یاد نموده باشد و اصل ۳۶ و ۳۷ و ۳۸ و ۴۰ قانون اساسی قدیم را منسوخ و ملغی نمود


چند روز بعد، روزی برای جلوس پادشاه پهلوی تعیین شد. دراین روز، تمام واحد های اداری و جنگی و ایلی و طایفه ای کل کشور، نمایندگی برای این سلام جلوس ، که در طالار تخت مرمرمنقعد شد ، حاضربودند. خطبه ی سلام را آقای محمد حسن خان ادیب ، ادیب الدوله ، خواند ولی تاج گذاری رسمی را به روز۴ اردبیهشت ۱۳۰۵ موکول کردند





مجلس شورای ملی





محوطه مجلس شورای ملی





سی ویک - دیداری که بسیار به آن اشاره شده است





دیداری که بسیار به آن اشاره شده است ، مربوط است به روزهای پس از برکناری احمد شاه قاجار ازپادشاهی ، برافتادن سلسله ی قاجارو برپا شدن سلطنت پهلوی ، و دقیقا کمی پس از تاجگذاری رضا شاه


آن روز رضا شاه پهلوی ، با قرار قبلی برای دیدار من ، به عمارت ما می آمد. می دانستم قرار است موضوع بسیارمهمی را مطرح کند. او حالا پادشاه ایران بود و صادقانه بگویم استرس زیادی داشتم . چون نگران آینده خانواده خودم و همه قاجار بودم . از طرفی ، یک شاهزاده با تجربه قاجار محسوب می شدم ومی بایست مواظبت می کردم ، تا بیش ازپیش ، به غرور و منزلت خودم و خاندان قاجار لطمه وارد نشود . ولی درعین حال ، به هیچ عنوان نمی خواستم سرنوشت خودم ، خانواده و بستگان را به خطر بیندازم


قبلا به همه چیز راجع به این دیدار فکر کرده بودم ، تا حتی الامکان احترام و آداب خانه و خانواده حفظ شود و کمتر شبیه یک مغلوب به نظر برسیم . مثلا وقتی به داخل ساختمان پا گذاشت ، از او خواستم که پیش از ورود به تالار پذیرایی ، شمشیراز کمر باز کند ولی رضا خان بسیار باهوش بود و می خواست مطالب مهم آن روز را با اقتدار و درظاهر و لباس رسمی بیان کند ، از طرفی احترام کلام من هم حفظ شود


لذا در حالی که درِِگفتگو را گشوده بود به باغ بازگشت ! و من نیز اجبارا همراه او شدم و همان جا ، آنچه که در ذهن داشت را به زبان آورد : « شنیده ام که شاهزاده های قاجار هنوز در گوشه و کنار، علیه من تحریک می کنند . آن ها خیال می کنند که من تاج را از سر احمد شاه برداشته ام ، در حالی که تاج بر زمین افتاده بود و من آن را از زمین برداشته ام . آمده ام به شما بگویم که این شاهزاده ها را جمع کنید و به آنها بگویید دست از این کارها بردارند و گرنه آنها را معدوم خواهم کرد.» البته رضا خان تا این زمان توانسته بود ازحمایت نیرومندترین شاهزاده قاجار، یعنی دایی عزیزم ، عبدالحسین میرزا فرمانفرما بهره مند گردد . حتی پسر بزرگ او ، فیروز میرزا نصرت الدوله را به همکاری با خود کشانده بود . ولی از قرارمعلوم برای تثبیت وضع موجود ، می خواست از اعتبارمن نزد شاهزاده های قاجار هم برخوردار شود. البته من هم مثل بسیاری ازخاندان قاجار، ازاحمد شاه ، به کلی نا امید شده بودم و تقریبا به یقین رسیده بودم که او حتی سودای باز گرفتن تاج و تخت را در سر نمی پروراند


پس از این دیدار، تصمیم خودم را گرفتم و شاهزادگانی را که در ایران بودند به خانه ی خودم دعوت کردم و با آنها صحبتی که کردم این بود : «... کار از کار گذشته و رضا شاه بر تخت سلطنت نشسته و مقاومت در مقابل او بی فایده است. به علاوه این شخصی که من می شناسم ، مقاومت و گذشت سرش نمی شود و اگر تمکین نکنیم، دودمان مان را به باد خواهد داد. بهتر است دست از پا خطا نکنیم و کنار بنشینیم.» البته از همان روز، سعی کردم فاصله خود را با دربار پهلوی نگه دارم و ابدا از پیوند با قاجاریه دست نکشیدم و اصطلاحاً دست در دست پهلوی نگذاشتم


ضمناً هیچوقت از دوستی با قاجارها دریغ نکردم و حتی با ملکه جهان ، همسر محمد علی شاه که در پاریس بود، مراوده داشتم . البته خبر داشتم که بسیاری از قاجارها ، از ترس رضا شاه رشته های الفت را با آن زن بریده بودند و حتی درسفر اروپایی شان ازدیدار با وی پرهیز می کردند


قبلا دیدم پسرعزیزم ، دکترعلی امینی ، خاطراتش را از دیدارمن با رضا شاه نوشته است. یادداشت او را نیز همین جا بخوانید : « دراوایل سلطنتِ رضا شاه ، روزی از دربار خبر دادند که شاه می خواهد به دیدن مادرم بیاید . مادرم فوری دستور دادند وسایل پذیرایی را آماده کنند و مبل ها را طوری ترتیب دهند که رضاشاه پایین تراز مادر بنشیند . درضمن دستورداد لنگه ی در ورودی باغ راهم ببندند که رضا شاه نتواند با کالسکه و با اتومبیل خودش وارد باغ شود و ناچار مقداری راه را پیاده تا عمارت طی کند . مرا هم که بچه ده دوازده ساله ای بودم ، دم در فرستاد که از شاه استقبال کنم . رضاشاه همراه من تا داخل عمارت آمد، اما روی مبل نشست و همانطور که قدم می زد شروع به صحبت کرد و قدم زنان به داخل باغ برگشت. مادرم هم ناچار به دنبال او روان شد.» البته همانطور که ذکر شد ، رضا شاه خیلی سریع متوجه موقعیت شد و به همین دلیل ، به داخل عمارت نیامد





عکسی از روز تاجگذاری رضا شاه





سی و دوم - درسال های سلطنت رضا شاه پهلوی





درسال های سلطنت رضا شاه پهلوی ، زندگی من بیش از پیش به کار و کوشش گذشت . ضمنا فرزندانمان بزرگ می شدند و مثل هرمادری ، من هم تلاش کردم آنها از بهترین برنامه ی آموزشی بهره مند شوند و آینده خوبی برای خود بسازند . تمام برنامه های تحصیلی آنها را با مشورت محمدعلی فروغی ، ذکاء الملک فروغی ، تنظیم می کردم و حتی این امکان فراهم بود که آنها را به اروپا بفرستم تا به دانشگاه بروند وازتحصیلات عالی برخوردارشوند. خوشبختانه همه پسرانم به نوعی تحصیلات خود را ادامه دادند و فقط دخترم ، معصومه عزیز، نزد خودم ماند و به دانشگاه نرفت


موضوع دیگر این بود که حتی المقدور نمی خواستم فرزندانم دراداره و مدیریت املاک پهناور و مستغلات متعدد امان ، دخالت کنند . زیرا می دانستم همه وقت و توجه آنها را خواهد گرفت . بیشتر مایل بودم به تحصیلات و کسب تخصص ویژه و مورد نظرخود بپردازند و تا حدودی استقلال کاری داشته باشند . به هرحال معمولا املاک و مستغلات را به تنهایی مدیریت می کردم


دراین سالها با سخت کوشی و پیگیری در کشتِ و داشت و برداشت ، حقیقتا یکی از کارشناسان مدیریتِ کشاورزی درایران شدم ! واطلاعات تجربی زیادی درامور کشاورزی پیدا کردم . مثلا حتی پیش آمد که برای بازدید لایروبی داخل قنوات شدم . یادم است چاه عمیقی دریکی از مزارع حفر کردیم. درمحاسبه عمق چاه بین من ومقنی اختلاف به وجود آمد . من با محاسبات خودم ( که براساس خاک های بیرون آمده از چاه و .... انجام می دادم ) معتقد بودم ده متر کمتر از آنچه او می گوید ، چاه حفرشده است . چون قبول نکرد ، طناب به کمر بستم و داخل چاه شدم و دقیق اندازه گیری کردم . معلوم شد ، تشخیص من صحیح بوده است


فراورده های کشاورزی املاک ما تنها برای فروش در بازار رو به گسترش شهرهای ایران نبود، بلکه برای تامین نیازمندی های خویشان و بستگان نیز مصرف می شد. به ویژه آن قاجارها که درنتیجه ی دست به دست شدن قدرت و ازدست دادن مقام و مرتبت، دست تنگ بودند... بعضی قاجارها ، واقعا روزهای سختی را میگذراندند و طبیعتا می بایست بیشتر به هم کمک می کردیم


غیراز کشاورزی و اجاره دادن املاک و مستغلات و .... گاهی به فعالیت های دیگر اقتصادی هم می پرداختم . مثلا درمقطعی تصمیم داشتم یک مؤسسه بورس ملی را در ایران تأسیس کنم ، البته به علت فراهم نبودن شرایط موفق نشدم . ولی شایعه مشارکت در راه اندازی بانک ملی ، حقیقت ندارد. ضمنا من مالک شرکت های ب.ب.تاكسى و میكي ماست نبودم بلکه مالک شرکت ب. ب. تاکسی ، پسرعزیزم محمد امینی بود و شرکت میکی ماست متعلق به پسر دیگرم ، ابوالقاسم امینی بوده است


خوشحالم که همیشه فرزندانم را به فعالیت اقتصادی متناسب با نیازمندیهای یک «جامعه ی درحال توسعه » تشویق می کردم . آنها همواره مورد حمایت مادی و معنوی من بودند ولی استقلال رأی و فعالیت خود را نیز داشتند . منصفانه باید بگویم دراین دوران ، تقریبا درتمامی عرصه ها ، شاهد آبادانی و رونق بودیم . تلاش ده ، پانزده ساله ی رضا شاه پهلوی و اطرافیان او ، درامر ساخت و ساز وآبادانی کشور، حقیقتا برای همه ی افراد جامعه الهام بخش بود . البته همچنان فعالیت اقتصادی زنان بسیار محدود بود و شاید من یک استثناء محسوب می شدم





املاک کشاورزی و مکانیزه کردن سیستم آبیاری





سی و سه - پس از فروافتادن رضا شاه درشهریور۱۳۲۰ شمسی





پس از فروافتادن رضا شاه درشهریور۱۳۲۰ شمسی ، بیشتر از پیش به کارهای خیریه روی آوردم . زیرا ایران دراشغال بود . و جنگ ، فقر ، قحطی وعدم امنیت ، واقعیت ایران و بسیاری از نقاط جهان شد . مردم ایران حتی بعد از پایان جنگ نیز ، روزگار سختی را گذراندند . البته قبلا تاکید کردم که در دوران سلطنت رضا شاه پهلوی حقیقتا فضای آبادانی و سازندگی برجامعه حاکم شد و تعداد و کیفیت کارهای انجام شده درآن پانزده سال چشمگیراست ولی با اشغال ایران و تبعید رضا شاه ، همه چیز تغییرکرد و یأس و ناامیدی ، و ترس ازآینده ، جایگزین شد . هرروزمردم با خبرهای بد و مشکلات جدیدی روبرو می شدند و ابدا آرامشی وجود نداشت . موضوع اصلی ، گاهی فقط زنده ماندن بود


البته من هم دیگر جوان نبودم ، می دانم با گذشت زمان و بزرگترشدن فرزندان ، بیشتر ازهمسرم دورشدم . ولی تا پایان عمر به او وفادار ماندم وهمیشه برای ایشان احترام قائل بودم . پیش ازاین نوشتم ، پیشامدهای ناخوشایندی برای همسرم ، محسن خان، رخ داد و این رخدادها ، عملا ایشان را ازکارهای اجتماعی ، تا حدودی منزوی کرد. اما من برای حفظ حقوق و نجات زندگی خود و بچه هایم ، نا گزیر وارد محیط کار و تلاش و حتی کشمکش های سیاسی شدم . البته دراثر ضعف حکومت و چون زن بودم ، کارها سخت تر بود و موانع بیشتری داشتم ، ولی با توکل به خداوند متعال و ایمان به حقانیت خودم واطمینان به پیروزی ، جنجال های زیادی را پشت سرگذاشتم


به هرحال درادامه کارهای خیر ، درسال ۱۳۲۶ «مسجد امین الدوله» را دراملاک خودمان ساختیم که هنوزهم درخیابان فخرآباد پا برجاست. این مسجد به نام «مسجد فخرالدوله » مشهوراست و کمتر کسی آن را به نام درستش می شناسد . مدتی هم ، هرشب جمعه ...پلو و قیمه به همین مسجد امین الدوله می فرستادیم و فقرا را دستگیری می کردیم . طراحی و ساخت مسجد را به نیکلای مارکف سپرده بودیم . او روس تبار بود و درآن زمان از مطرح ترین معماران ایران محسوب می شد . او از پیشگامان معماری مدرن در ایران بود و غیر ازمسجد امین الدوله ، دبیرستان البرز ، دانشسرای عالی ، سفارت ایتالیا و دهها اثر دیگر را در ایران ساخته است . همچنین درفصل بعدی ، راجع به تاسیس پرورشگاه و بنیاد بانوان ، خواهم گفت


متأسفانه همسرم ، محسن خان امین الدوله در روز پنج شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۲۹ شمسی چشم بر جهان فروبست. او وصیت کرده بود او را در کنار پدرش به خاک بسپاریم . که همین کارانجام شد و جنازه ایشان را در مقبره ی مرحوم میرزا علی خان امین الدوله ، دفن کردیم . آگهی فوت همسرم را خودم نوشتم : « بدین وسیله درگذشت حاج میرزا محسن خان امین الدوله ، همسرخود را به اطلاع اقوام و دوستان می رساند. چون بنا به وصیت آن مرحوم مجلس ختمی نباید گذارده شود و هزینه ختم به مبلغ یک صد هزار ریال برای مصارف خیریه خواهد رسید . بنابراین ۵۰ هزار ریال به بنگاه بانوان برای نگهداری یتیمان پرداخته شد. و ضمناً چون برای حمل جنازه به رشت و دفن آن درمقبره ی مرحوم میرزا علی خان امین الدوله عازم رشت هستم ، از دیداراقوام و دوستان معذور خواهم بود. » وصیت ایشان مبنی بر صرف هزینه ختم ، برای مصارف خیر را می پسندیدم و خواهید دید که برای خودم نیز، همین وصیت را کردم





عکس جدیدی از«مسجد امین الدوله» که اشتباها به «مسجد فخرالدوله » مشهوراست





سی و چهار- من مسلمان و خداپرست بودم





من مسلمان و خداپرست بودم ولی هیچ وقت تظاهربه تقدس و دیانت نمی کردم و تعصب بی جا به خرج نمی دادم و حتی نمازم را در پس پرده و دوراز انظارمی خواندم و با آنکه درآن زمان ، خرافات بسیارمرسوم بود ولی هرگز گرد خرافات نرفتم . همانطور که قبلا گفتم ، با همیاری دخترعزیزم ، معصومه خانم و نیز شماری از زنان قاجار، پرورشگاهی را تأسیس کردیم که برای نگهداری یتیمان بود و بنگاه بانوان نامیده شد. غیراز این پرورشگاه ، رسیدگی به شماری ازکودکانی که دچار نقص عضو بودند را انجام می دادیم . البته حتی المقدور سعی می کردیم که کارها درخفا باشد . رویه ای که در باورهای دینی نیز بکار می گرفتم


متوجه شدم که درارتباط با این نوع فعالیت ها ، تحقیقی هم صورت گرفته است . سرکار خانم الهام ملک زاده یک تحقیق مفصل را به نام «اقدامات خیریه فخرالدوله» انجام داده اند . با تشکراز ایشان ، بخش هایی از این تحقیق را عینا بازگو می کنم . امیدوارم که بعنوان تجربه ی برای کارهای خیر ، دیده شود . قطعا پس از این همه سال ، دیگر ریا محسوب نمی شود ! «... از جمله کارهای مهم فخرالدوله ، تأسیس آسایشگاه سالمندان در املاک موروثی اش واقع در کهریزک است که امروزه جزو عظیم ترین مؤسسات یاری رسانی به مصدومان ، از کار افتادگان و سالمندان به شمار می رود . وی در اواخر دوره ی قاجار ودر بحبوحه ی اقدامات سردار سپه، در حدود 78 دختر و پسر یتیم را تحت پوش قرارداد وبه همراه جمعی از زنان خیّردراطراف پرورشگاه ، که بعدها بنگاه خیریه بانوان نیکوکار نامیده شد، ازدختران و پسران نگه داری می کرد


از جمله کسانی که او را دراین کار یاری می دادند باید از جبّاره فرمانفرما، عزت الملوک فرمانفرما، هما فرمانفرما (اتحادیه)، همسردکترحسن اعلاء، قدسی عنایت دخترظهیرالاسلام ، نورافشار(پایه گذار بیمارستان مسیح دانشوری)، همدم نفیسی خواهرسعید نفیسی (که پس از تحصیل مامایی در فرانسه به ایران بازگشت، اما چون حد اجتماعی به گونه ای نبود که بتواند مستقلاً مطبی باز کند ، دراین بنگاه به کارهای مربوط به رشته تحصیلی خود وانجام امورخیریه می پرداخت) ومعصومه امینی (نفیسی) دخترفخرالدوله ، نام برد که براساس قوانینی که برای کار خود تدوین نموده بودند به کودکان بی سرپرستی که در چارچوب مقررات قرارداشتند ، خدمت می کردند


در مورد اقدامات و فعالیت های فخرالدوله مطالب گوناگونی نوشته شده است. از جمله اینکه وی علاوه بر سرو سامان دادن به وضع کودکان بی سرپرست، به هنگام ازدواج وسایل مورد نیاز زندگی آنها را تأمین می کرد که همگی این مطالب صحیح است. اما این نکته که فخرالدوله اولین وارد کننده تاکسی به تهران بود و پسرهایی که می خواستند متأهل شوند یک تاکسی برای امرار معاش هدیه می داد، اشتباهی است که بطورمکرر بیان شده است ، به تصریح ایرج امینی (نوه فخرالدوله) این اقدام را محمد امینی (پسر فخرالدوله) انجام می داده است


درادامه ی جستجوهای نگارنده (الهام ملک زاده) برای آگاهی از اقدامات خیرخواهانه این بانوی ایرانی با یکی از دختران تحت حمایت فخرالدوله به نام سکینه ابراهیمی (که امروزه خود صاحب تعدادی فرزند ونوه است) مصاحبه ای انجام شد که خاطراتش را از فخرالدوله و فعالیت های مؤسسه وی چنین بازگو میکند که : در موسسه ای که خانم فخرالدوله آن را اداره می کرد، ضمن برقراری احساسِ محبت و آرامش، انضباط خاصی حکمفرما بود. ما ملزم بودیم علاوه بریادگیری فنون خانه داری، خیاطی و موسیقی، ادامه تحصیل را از یاد نبریم


چنان که خود من تا پیش از ازدواج تا کلاس ششم درس خواندم . هنگام آمد و رفت به مدرسه براساس انضباط خاصی که توسط مربیان اجرا می شد ، به محل تحصیل رفته و به خوابگاه خود بازمی گشتیم . هنگامی که همسرم شعبانعلی علایی به عنوان صاحب فروشگاه نزدیک بنگاه خیریه مشغول به کار بود ، از لابلای صحبت های آشپزها و ندیمه هایی که برای خرید به او مراجعه می کردند با شیوه ی تربیت عالی دختران این مؤسسه آشنا شد و چون پیشنهاد ازدواج با یکی از دختران را به وی دادند ، او نیزقبول کرد. آقای علایی رسماً نزد خانم فخرالدوله آمد و از من خواستگاری کرد


او پس ازتوضیح کامل در باب زندگی خانوادگی اش از سوی خانم فخرالدوله به مدت یک ماه مورد تحقیق قرار گرفت . چند بارهم به مؤسسه احضار شد و از او سئوالاتی درباره ی دین و مذهب و رعایت شئونات اخلاقی واسلامی کردند . پس از آن که تمام مراحل به خوبی پشت سر گذاشته شد ، مرا خانه ی هما خانوم پیرنیا در رستم آباد شمیران بردند تا آنجا تعالیم لازم برای زندگی مشترک به من داده شود ، به داماد هم اطلاع داده شد که مراسم هزینه ای ندارد ، فقط به این سئوال پاسخ دهد که آیا می خواهد زنش با حجاب باشد یا بی حجاب که چون او جواب داد با حجاب ، به او گفتند : فقط یک چادرنماز بخرد و اگرتمایل داشته باشد یک حلقه نیز خریداری کند


پس از گذشت یک ماه ، از سوی بنگاه پنجاه کارت عروسی به داماد داده شد که برای دعوت اقوام و آشنایان خود از آنها استفاه کند . مراسم ازدواج در پارک امین الدوله و با حضورهمسر دکتر مصدق ، دکترعلاء و همسرش و زن های مسئول درمؤسسه برپا شد . در پایان مراسم درحالی که خانم فخرالدوله قرآنی را بالای سرمان گرفته بود ، ما را با دعای خیر بدرقه کرد


خانه ای نیز درخیابان گرگان برای ما درنظر گرفتند . همچنین به عنوان کادوی عروسی دفترچه حسابی به نام من در بانک افتتاح کردند . حتی پس ازآنکه صاحب فرزند شدیم ، سیسمونی کاملی برایمان فرستادند . بدین ترتیب این ارتباط هیچ گاه قطع نشد و تا امروزهم هرچه داریم از آن بزرگوار داریم .... به نقل از سخنان خانم جبّاره فرمانفرما این بنگاه سال ها بعد وسیع تر شد و ریاست آن را خانم معصومه امینی دختر فخرالدوله عهده دارشد که مقارن جنگ جهانی دوم به نیازمندانِ سراسر شهر تهران ، خدمات بسیاری کردند.» البته همانطورکه درگزارش ذکر شد ، من و دخترعزیزم ، معصومه خانم ، تنها درسایه مشارکت و همدلی بسیاری ازدوستان و بستگان نیکوکار خود ، این قبیل کارها را پیش می بردیم





شرکت کنندگان در مراسم افتتاح مدرسه امين‌الدوله با حضور خانم فخر الدوله و محمد ساعد مراغه اي نخست وزير. نادر آراسته، جواد آشتياني، منوچهر اقبال، امیر تیمور کلالی، علي اميني، محمود اميني، حسن تقي زاده، رضا حکمت، علي اصغر حکمت، صادق رضازاده شفق، عبدالحميد زنگنه، محمد ساعد مراغه اي، عبدالحسين شيباني، جواد عامري





عکسی از کهنسالی خانم فخرالدوله





سی و پنج - پسرم حسین به بیماری سِل درگذشت





پسرم حسین به بیماری سِل درگذشت ، تحمل داغ فرزند بسیار سخت و سنگین است . متأسفانه من این غم را در زمانِ حیاتم ، تجربه کردم . هیچوقت فکرنمی کردم روزی زنده باشم و مرگ فرزندانم را ببینم ، ولی حالا این کابوس محقق شده بود . پس از درگذشتِ پسرم ، اوقات خود را درباغ الهیه می گذراندم . درآستانه ی هفتاد سالگی ، دچار اندوه فراوانی شده بودم ، حتی از مراوده با اشخاص هم خودداری می کردم . یادم است ، قبل از فوت پسرم و درآخرین سفرم به عتبات ، آرامگاهی درنجف خریداری کرده بودم ، ولی بعداً به اطرافیان گفتم که من را درگورستان ابن باویه شهرری ، درکنار مزار پسرم به خاک بسپارند


پیش ازفوتِ حسین ، هشت پسر و یک دختر داشتم . دخترعزیزم ، معصومه خانم با دکترحسن مشرف نفیسی فرزند علی اکبر نفیسی (ناظم الاطباء) ازدواج کرد . دخترم همیشه همراه من بود و در تمام کارهای بنگاه خیریه مشارکت داشت . مشهورترین پسرم ، دکترعلی امینی است . او درسال ۱۲۸۴ در تهران متولد شد و پس ازاتمام تحصیلات خود درمدرسه دارالفنونِ تهران ، به فرانسه رفت و حقوق و اقتصاد خواند و دررشته ی اقتصاد ، دکترا گرفت . پس ازبازگشت به ایران درسال ۱۳۱۰ در دادگستری مشغول به کارشد ، سپس به وزرات مالیه رفت و عضو اداره اقتصاد شد . از سال ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۹ دوباره به خارج رفت و وقتی به ایران بازگشت در کابینه منصور به وزارت اقتصاد منصوب گردید . در کابینه دکتر محمد مصدق نیز وزیر اقتصاد و دارائی بود و حتی پس از کودتای ۲۸ مرداد نیز ، درمقام وزیر دارائی کابینه سپهبد زاهدی ، مذاکرات با کنسرسیوم را اداره می کرد .او پس از فوتِ من ، چهارده ماه ، از تاریخ اردیبهشت ماه ۱۳۴۰ تا تیرماه ۱۳۴۱ نخست وزیر ایران بوده است


علی واقعا مذهبی بود و همیشه نماز می خواند حتی درجوانی می‌خواست طلبه شود ! با هم به نجف رفته بودیم و درهمین ارتباط از او خواستم که قبل ازهرکاری برو و آیت‌الله سید هبه‌الدین شهرستانی را ببین .... آقای شهرستانی هم به شوخی به او گفته بود : « ببین ! لباس ما نه دنیا دارد و نه آخرت ! برو درسیاست ، به عنوان یک شخصیت سیاسی متدین ، بیشتر می‌توانی به دین کمک کنی » او بعد ازاین سفر به پاریس رفت و تا مقطع دکتری درسش را خواند .... ضمنا گفته شده است که بعد از رخداد ۲۸ مرداد من به اردشیر زاهدی تلفن زدم که : علی جانِ ما را یادتان نرود .... ولی درآن زمان ، من خیلی نگران سلامتی ابوالقاسم و حتی خود او بودم و اصلا با وزارت او موافق نبودم


با پسرعزیزم ، دکترعلی امینی ، صمیمیت خاصی داشتم و او هم احترام زیادی برای مادرش قائل بود . آقای جعفر مهدی نیا مطلبی راجع به رابطه من و او نقل کرده است که با توجه به نقش تاریخی پسرم ، آن را عینا بازگو می کنم : « فخرالدوله... بسیار حسابگر بود. کلیه مخارج منزل ، هزینه تحصیل و پوشاکِ فرزندان ، تحت ضابطه خاصی قرار داشت و به هریک از فرزندان خود ماهیانه می داد . هرسه ماه یکبار فرزندان ایشان پس از امضاء کردن صورتحساب ، مقرری خود را دریافت می کردند . این امر تا پایان عمر فخرالدوله ادامه داشت . می گویند در زمان حکومت زاهدی هنگامی که علی امینی وزیر دارائی بود برای اخذ مقرری ماهیانه خود نزد مادر رفته بود ، با کمال تعجب دید بابت حقوق سه ماهه او فقط دوهزار تومان واریز شده است . چون علت تقلیل را پرسید ، فخرالدوله گفت : یکی ازمأمورین مالیه ، شش هزارتومان ازمستأجرین من رشوه گرفت . من آن پول را به مستأجر پس دادم و گفتم ازتو که وزیرمالیه هستی کسرکنند تا بهتر بفهمی مردم از دست مأمورین جنابعالی آقای وزیر ، چه می کشند.» در طول زندگی سعی کردم همه اقشار مردم کشورم را درک کنم و همین تفکر را برای فرزندانم می خواستم


سرلشگر حسن امینی مجدی ، پسر دیگرم است. او در سال ۱۲۷۹ در لشت‌ نشاء متولد شد . او را هم بعد ازتحصیلات ابتدایی و متوسطه به فرانسه فرستادیم ، در پاریس به مدرسه پیاده نظام "سن‌سیر" رفت . بعد بازگشت ، به ارتش ایران ملحق شد و مدتی به ریاست دفتر وزارت جنگ منصوب گردید . او درارتش به درجه سرتیپی و سرلشگری رسید و در دوره ای ، معاون وزیر جنگ بود


پسرم ، سرتیپ محمود امینی ، نظامی دیگر خانواده ما است . او متولد ۱۲۸۷ در تهران می باشد و مثل برادر بزرگترش درجوانی وارد دانشکده افسری "سن‌سیر" پاریس شد . دوره دانشگاه جنگ پاریس را ادامه داد و بعد از ورود به ایران ضمن فرماندهی واحدهای نظامی‌ در دانشکده افسری و دانشگاه جنگ تدریس می‌کرد . مدتی وابسته نظامی‌ ایران در فرانسه و انگلیس بود . درسال ۱۳۳۰ نیز به درجه سرتیپی و در سال ۱۳۳۲ به فرماندهی ژاندارمری کل کشور رسید . چندی هم وزارت جنگ را عهده‌ داربود


پسر دیگرم ، ابوالقاسم امینی است . اوهم تحصیلات عالی خود را در فرانسه ، اما در رشته اقتصاد و تجارت گذراند و به ایران بازگشت . او بعد از سال ۱۳۲۰ به روزنامه نگاری پرداخت و حق امتیاز مجله هفتگی امید را به دست آورد . همچنین شرکت تولید لبنیات میکی ماست را تاسیس نمود . ضمنا در دوره‌های ۱۴، ۱۵ و ۱۶ مجلس نماینده مردم رشت بود. او وزیر دربار کابینه دکتر مصدق هم شد ولی در تحولات سال ۱۳۳۲ ابتدا مغضوب دکتر مصدق و سپس مغضوب محمدرضا شاه گردید و برای همیشه دنیای سیاست و حتی ایران را ترک کرد . پسران دیگرم ، یعنی محمد (مالک شرکت ب.ب. تاکسی) ، احمد و همینطور رضا ، کمتر سراغ سیاست و شهرت رفتند





از راست : دکترعلی امینی ، محمد امینی ، احمد امینی ، رضا امینی و در وسط معصومه امینی (نفیسی) که کنار خانم فخرالدوله نشسته است





مزارخانم فخرالدوله درکنار مزارپسرش ، حسین امینی ، درآرامگاه ابن باویه شهرری





سی و شش - روز دوشنبه ۲۵ دی ماه ۱۳۳۴ شمسی





روز دوشنبه ۲۵ دی ماه ۱۳۳۴ شمسی ، پنج سال پس از درگذشت همسرم ، محسن خان امین الدوله ، بطور ناگهانی براثر سکته قلبی و درسن۷۲ سالگی ، جان به جان آفرین خود تسلیم کردم . مطابق وصیتی که کرده بودم ، من را درگورستان ابن باویه شهرری ، کنار مزار پسرعزیزم ، حسین به خاک سپردند. البته مثل همسرم ، خواسته بودم برای من هم مجلس ختمی گرفته نشود و مخارج آن صرف امور خیریه گردد ، ولی به هرحال درمسجد امین الدوله (فخرالدوله) ، خانواده امینی مراسم یادبود بزرگی برگزار کردند وعده زیادی از رجال و شاهزادگان و بزرگان کشوری درآن شرکت کردند


من قبل ازمرگ بیشتر مال و منال خود را میان فرزندان و بستگان تقسیم نموده بودم . به دخترم ، معصومه دو برابر پسرها بخشیدم . می خواستم حداقل این بار برای یک زن ، تبعیض مثبت در نظر گرفته شود! ضمناً پسرهایم را دروصیت نامه ام ، موظف کردم که : «یک ثلث ازکلیه ی متروکاتی که ... پس از فوت باقی بماند ... اعم ازمنقول و وجوه نقد و غیره خارج و به تصرف دخترم معصومه امینی (نفیسی) بدهند که مشارالیها طبق دستوری که دراین وصیت نامه داده ام رفتار کند و فرزندان من حق هیچ گونه سئوال و پرسشی از او نخواهند داشت.» ضمنا قبلا گفتم که برخلاف شایعات ، شرکت ب .ب. تاکسی و میکی ماست ، ازآنِ من نبود وپسرانم مالک آنها بودند . به همین دلیل درمیان متروکات غیرمنقول وصیت نامه ، اشاره ای به این دو شرکت نشده است


من بیش از شصت سال است که فوت کردم ، ولی متاسفانه درتمامی این سال ها ، اگر بخواهند ازمن تعریف و تمجیدی کنند ، معمولا من را به مردی ! فعال و .... تشبیه می کنند . فقط برای مثال به تحسین جناب آقای مهدی بامداد درکتاب شرح حال رجال ایران ، توجه کنید : «فخرالدوله زنی بود. بلکه می توان گفت مردی بود! بسیارفعال ، پشتکار دار، مدیره، مدبره ، خیلی مرتب و منظم ، اجتماعی ، عاقل ، با اطلاع از اوضاع مملکتی و جریان روز... فخرالدوله در میان زنان ایران ، زن فوق العاده ای بود و نبوغی داشت و نظیرش در ایران خیلی کم بود . از گفته های شاه فقید ، رضا شاه پهلوی است که ... قاجاریه یک مرد ونیم داشته است ومردش فخرالدوله و نیم مردش آغا محمد خان.» بله ! ... درفرهنگ مرد سالار کشور ما، اگر زنان ، فعال ، مدیر، منظم ، اجتماعی ،عاقل و با اطلاع از اوضاع مملکتِ خود باشند... در نهایت ممکن است توسط مردان به لقب "مرد" مفتخر شوند ! ..... چه رسم سخیفی


تلاش من این بود که علاوه بر حفظ حقوق خود و فرزندانم ، تصویر مثبتی از حضور زن در جامعه به نمایش بگذارم و می خواستم راه حرکت به پیش ِزن ایرانی را هموار کنم . البته فراموش نکنید ، درکنارهمه مشکلات و ناهمواری های زندگی ، شانس این را هم داشتم که با موقعیت مناسبی از نظرخانوادگی و اقتصادی ، به جامعه ورود کنم . مسلما اکثریت زنان موقعیت من را نداشتند . ولی خوشبختانه امروز، حضور زنان در فضای جامعه و مناسبات اجتماعی خیلی بهتر شده است . بسیاری از دختران و زنان جوان ، با تحصیلات عالیه در جامعه حضور فعال دارند . ضمن اینکه ، مادرانِ دانایی برای پسران و دختران خود هستند


من سعی کردم برای نوشتن این کتاب ازحافظه ی خودم کمک نگیرم و تقریبا هرآنچه نوشتم مطالبی بود که قبلاً راجع به رویدادهای تاریخی و زندگی من ، درکتابها، مجلات و ... درج شده است . تطبیق و راستی آزمایی مطالب ، کاری بود که برای نوشتن این کتاب با دقت انجام شده است . امیدوارم کتاب مورد توجه شما قرار گرفته باشد و در همین جا ، با شما خوانندگان عزیز وصبور خداحافظی می کنم وهمه شما را به خداوند متعال می سپارم . همیشه شاد و سلامت و پیروز باشید... انشاالله


اشرف امینی - فخرالدوله

مهرماه ۱۳۹۷ خورشیدی





خانم فخرالدوله ۱۲۶۲ تا ۱۳۳۴ خورشیدی