یک - خیلی هیجان دارم





مهرماه ۱۳۹۷ خورشیدی



خیلی هیجان دارم ، بیش از شصت سال است که چیزی ننوشتم و حالا می خواهم تا آنلاین هستم ، ازاین فرصت استثنایی استفاده کنم و خاطرات ام را تایپ کنم


معمولاً افراد ، در زمان حیات خود این کار را می کنند ولی متاسفانه کوتاهی کردم ، پس ازمرگ نیز فرصتی نشد به این موضوع بپردازم . البته دراین شصت سال توانستم ، بعضی مطالب را راجع به خودم بخوانم . ازخواندن این مطالب ، گاهی به فکر فرو رفتم ، گاهی لبخند زدم و گاهی از حجم دروغ ها واقعا عصبانی شدم


به هرحال حالا مطالب مهمی برای گفتن دارم . ولی با توجه به زمان زیادی که از موضوعات گذشته ، متاسفانه جزئیات وقایع و مخصوصا تاریخ رویدادها را از یاد برده ام ، به همین دلیل سعی می کنم از همه مقالات و کتابهایی که صحیح است ، استفاده کنم تا صحیح ترین روایت را بگویم


ضمنا درمدت هفتاد ودو سال زندگی و شصت سال حضور در برزخ ، تجربیات زیادی کسب کردم و مطمئن شدم که برخی تصمیم ها و کارهایم بهترین نبوده ! با این حساب مطمئن باشید قصد ندارم شما را متقاعد کنم که بهترین تصمیم ها را درطول زندگی ام گرفته ام . بلکه سعی می کنم شما را شریک تجربیاتم نمایم و همچنین اطلاعات مفیدی را از نحوه زندگی مادران و پدران اتان، ذکر کنم


تمام سعی ام این خواهد بود که حوصله اتان را سر نبرم و امیدوارم بتوانم به اندازه یک نویسنده امروزی ، سرگرم کننده باشم . لطفا شما هم نظر و یا سوال خودتان را با من درمیان بگذارید. ممنون





دو- درتبریز





درتبریز به سال ۱۲۶۲ شمسی به دنیا آمدم، من را اشرف الملوک نامیدند و همانطور که می دانید ملقب به فخرالدوله شدم ، پدرم مظفرالدین میرزا پسرارشد ناصرالدین شاه بود و تا خرداد سال ۱۲۷۵ درتبریز، نشیمن گاه ولیعهد قاجار، زندگی کردیم. وقتی ۱۳ ساله بودم برای تاجگذاری پدرم، همراه خانواده به تهران آمدیم


مادرعزیزم، سرورالسلطنه (حضرت علیا) زن بسیار مومنی بود بطوری که نماز شب اش ساعت ها طول میکشید، البته ارتباط زیادی با مردم نداشت و بیشتر با خواهر خود، ملک تاج(نجم السلطنه) و برادرش عبدالحسین میرزا فرمانفرما، نشست و برخاست داشت.


مادرم با اینکه هر چی می خواست برایش مهیا بود ولی واقعاٌ با امساک می زیست و متاسفانه دچار وسواس شدیدی هم بود، یادم است که روی همه وسایل خانه چلوارسفید می کشید و اکثر اوقات کسی را به خانه راه نمی داد


شکوه الدوله متولد ۱۲۸۵ و ملک الملوک متولد سال ۱۲۶۰ خواهرهای بزرگتر من بودند و برادر کوچک ام، ناصرالدین میرزا در سال ۱۲۶۵متولد شد. هر چه خواهرهای بزرگترم مظلوم بودند، من بر عکس آنها و به اصطلاح شما، آتیش پاره بودم


به همین دلیل، گاهی از ترس بازخواست و تنبیه مادر، به پدرم پناه می بردم و خودم را پیش او شیرین می کردم. به یاد دارم که روزی سرزده و شتاب زده، به دفتر پدرم وارد شدم ، خانمی روی صندلی مقابل او نشسته و با ایشان سرگرم گفتگو بود. بدون حفظ احترامات لازمه نسبت به آن خانم، مشغول صحبت با پدرم شدم. بعد که پدرم تنها شد، مرا احضار کرد و فرمود: آن خانم یک شاهزاده نادری بود و چون خاندانش از سلطنت ساقط شده، باید ادب و احترام بیشتری به او می گذاشتی


البته سال ها طول کشید تا مفهوم واقعی نصحیت پدرم را درک کنم. وقتی سلطنت قاجاریه منقرض شد، بارها درموقعیت آن شاهزاده نادری قرارگرفتم. شاید بهمین دلیل است که این خاطره را هنوز به خوبی بیاد دارم





دارالخلافه تبریز





سه - مکتب خانه ی دارالسلطنه تبریز





مکتب خانه ی دارالسلطنه تبریز مخصوص اولاد شاه از مادرهای مختلف بود و همه خواهر برادرهای من در همین مکتب خانه، خواندن و نوشتن را می آموختند و به سبک مکتب خانه های آن زمان ، قرائت قرآن، صرف و نحو، حساب و سیاق را نیز آموزش می دادند


یکی از آموزگاران اعلیحضرت شاهنشاه و شاهزاده خانم ها، ملا احمد باشی بود. درباره او می گفتند که در لغات عرب و نحو واشتقاقات، کامل بود و به یاد دارم که مادرم او را به حج هم فرستاد. به هر حال ایشان در تربیت و حتی آموزش کلام و سخنوری من هم نقش زیادی داشت. من به خوبی محیط مکتب خانه و همچنین ملا احمد باشی را هنگام تدریس به یاد دارم. درآن زمان تحصیل پسران بیشتر فراگیرشده بود وهنوزآموزش دختران ، محدود به طبقه اشراف واعیان بود


تا آنجا که من اطلاع دارم در منزل همه اعیان این مکتب خانه ها دائر بود و اگر کسی استطاعت فراهم کردن وسائل آن را نداشت، با اجازه پدر خانواده ایکه مکتب خانه داشتند، پسر خود را با ماهی پنج قرآن ، یا منتها یک تومان به این مکتب خانه می فرستاد. در مدارس آخوندی هم بعضی آخوندها یکی دو تا شاگرد می پذیرفتند و آنها هم همین موارد را درس می دادند. در سر گذرها هم، مکتب خانه هایی بود که با ماهی یکی دو قرآن ، بچه کاسبها به آنجا می رفتند و قرآن و فارسی یاد می گرفتند


بچه ها از شش هفت سالگی به مکتب می آمدند و تا هفده هیجده سالگی مشغول بودند، از الفبا شروع کرده، بعد از قرآن به فارسی وصرف و نحو عربی و منطق و بیان می رسیدند و دراین سن از مکتب خانه خارج می شدند. هرکدام قریحه ای داشتند دنبال تحصیل خود را در خارج میگرفتند و خود را کامل تر می کردند و آنها که استعدادی نداشتند، نیز به هر جا که باید برسند ، رسیده بودند ، با همان سواد فارسی و خط و املاء و ادبیات جزئی قناعت می کردند و وارد زندگانی می شدند





عکس مربوط به یک مکتب خانه ناشناس در دوران قاجاراست





چهار- سور ماتم شد





سور ماتم شد ، زیرا در تدارک جشن سال پنجاهم سلطنت پدربزرگم ، ناصرالدین شاه، او بدست میرزا رضا کرمانی ترور شد. ناصرالدین شاه در۲۳ ذی القعده هزاردویست شصت و چهار۱۲۶۴ قمری در تهران تاجگذاری کرده بود و بنابراین روز ۲۳ ذی القعده ۱۳۱۳ قمری اولین روز سال پنجاهم سلطنتش بود


می گفتند از تمام دوّل اروپا نماینده ی مخصوص برای این جشن ها خواهد آمد و هدیه های رؤسای دوّل خود را تقدیم خواهند داشت و از روز شنبه ۱۸ ذیعقده این جشن ها شروع و روز۲۴ ختم خواهند شد. روز جمعه ۱۷ ذی القعده تقریبا روزاول هفته جشن ها بود و ناصرالدین شاه می خواست این روز را به عمل مذهبی بپردازد که جشن ها، بخیرو خوشی تمام شود! بنابراین صبح این روز به قصد زیارت حضرت عبدالعظیم از تهران حرکت کرد وحتی معروف شد که طاووسهای باغ گلستان قبل از حرکت شاه کارهایی کردند که علامت بدبینی بوده است


به هر حال صدای تپانچه میرزا رضا کرمانی پایان پنجاه سال سلطنت ناصرالدین شاه را اعلام کرد. از مرگ ناصرالدین شاه دو روایت و اختلاف در محل وقوع حادثه است بعضی کنار ضریح را گفته اند ، بصورتی که شاه درآستانه قبر اولین معشوقه خود یعنی مقبره جیران ، جان به جان آفرین تسلیم کرده است و بعضی نیز وقوع حادثه را درگوشه جنوب غربی و یا دوسه ذرع فاصله ، گفته اند


افشای قضیه در آنجا صلاح نبود و به همین دلیل صدراعظم امین السلطان تدبیری اندیشه کرد و شاه را مثل اینکه زنده است، با عینک دودی، روی صندلی نشاندند و صدراعظم خودش پهلوی او نشست و براه افتادند. ضمناً مردک خان که پیش خدمت ظریف الجثه ناصرالدین شاه بود ( ناصرالدین شاه به او "مردک" میگفت! وسایرین هم به تقلید شاه آقا مردک خانش می گفتند! ) را با دستکش سفید طوری در کالسکه جا داده بودند که بدون اینکه دیده شود ، جثه بیجان شاه را نگهداری کند و گاهی دستی بر سبیل شاه مرده بکشد ! تا مردم به زنده بودن شاه شک نکنند


صدراعظم در ورود به شهر، از تلگرافخانه ی عمارت سلطنتی، خبر واقعه را به پدرم ، ولیعهد مظفرالدین میرزا ، به تبریز فرستاد. سپس کلنل روس قزاقخانه را که کاساکوفسکی نام داشت، احضار کرد و دستور برقراری حکومت نظامی را در شهر داد. ضمناَ وزیر تهران صدیق الدوله مازندرانی و رئیس انبارغله را احضار کرد و دستورات کافی برای فراوان بودن نانِ شهررا داد


فردا صبح که مردم از خواب بیدار شدند واز خانه ها بیرون آمدند، خبر رسمی فوت شاه را شنیدند و شهر درحالت نظامی و دکانها را پراز خواربار دیدند و می گفتند از این روز تا ورود پدرم مظفرالدین شاه به پایتخت، تهران و حول وحوش آن ، از ایام عادی هم امن تر بود





تصویرسازی ترور ناصرالدین شاه در روزنامه فرانسوی ، سال ۱۸۹۴ میلادی





پنج - مردم کشور ما هیچ چیزرا نمی خواهند بی تفریح واگذارند





مردم کشور ما هیچ چیزرا نمی خواهند بی تفریح واگذارند ، حتی فکر می کنم هنوزهم مردم ایران همین روحیه را دارند و این نوع نگاه حتی به ناراحتی و مشکلات، واقعاً کم نظیراست


روز سوم ترور ناصرالدین شاه، افواجی که برای جشنهای تاجگذاری احضار و در پادگان مرکز بودند، با موزیک عزا از جلو جنازه ی او گذشتند. تمام طبقات مردم به تکیه دولت رفته برای او ترحیم کردند. شعرا اشعاری در شرح واقعه سروده و به شاه شهید لقبش دادند و مثلاً حاجی السلطنه یا بقول خودش حاجی واشنگتن که وزیر مختار سابق ایران در واشنگتن بود، اشعاری گفته بود
آن میرزا رضای قد کمانچه ،،، زد شاه شهید را تپانچه


و مردم اضافه کردند
آن میرزا رضای قد کوتوله ،،، زد شاه شهید را گلوله
البته کار به آوردن قافیه ی قلوه و رولوه هم رسید


نسخه های متعدد دست به دست می گشت و مایه تفریح مردم بود. ضمناً شعری هم که به نعمت اله ولی نسبت می دادند! بیشترازهمه دهان به دهان می گشت زیرا می گفتند که سال های سال قبل ، از آینده خبر داده است
روز جمعه زماه ذیقعده ،،، سرش اندرکنار می بینم
شکمش پر زدود وقاتل او ،،، عاقبت پای دار می بینم
نایب او ز جانب تبریز،،، با تأ نی سوار می بینم
نایب نایبش شعاع صنعت ،،، با شکوه و وقارمی بینم


حتی مطابق بیت آخر، مردم می گفتند که معلوم می شود محمد علی میرزا به سلطنت نمی رسد و این سلطنت به شعاع السطنه پسر دوم مظفرالدین شاه خواهد رسید





تابوت ناصرالدین شاه پیش از آغاز مراسم رسمی





شش - نحوست عدد سیزده





نحوست عدد سیزده مانع اصلی تاجگذاری پدرم بود! باورنمی کنید !؟ اجازه بدهید توضیح بدهم. بعد از ترور ناصرالدین شاه، پدرم در تبریز نشسته بود و درآمدن به پایتخت، امروز و فردا می کرد و صدراعظم امین السلطان مشغول حل وعقد امور بود و گزارش کارها را روز به روز به عرض می رساند


البته مسلما مردم ، دلیل تأخیر و تأنی پدرم مظفرالدین شاه را برای آمدن به تهران، نمی دانستند و همه تصور می کردند که این مرد چهل ساله که بیست سال است در حاشیه، مشق سلطنت کرده است، همین که وارد شود و بر تخت بنشیند اوضاع خیلی بهتر از زمان پدر بزرگم خواهد شد و به همین دلیل خیلی انتظار ورود پدرم را داشتند


به هر حال متأسفانه پدرم اخلاقِ خرافات پسند داشت! البته این موضوع بعداً برای اطرافیان نیز ثابت شد که ، اعلیحضرت همایون شاهنشاهی به مناسبت نحوست عدد سیزده، نمی خواست در سال ۱۳۱۳ که ۱۳ دو آتشه داشت! برتخت سلطنت جلوس کند و این همه تأنی برای آن بود که ماه محرم ۱۳۱۴ نزدیک شود و به این ترتیب ، عذری برای تأخیردر تاجگذاری پیش می آمد


دقیقا به همین دلیل زودتراز ۲۴ ذیحجه ۱۳۱۳ وارد پایتخت نشدیم و پدرم همانطور که می خواست ، در ربیع الاول تاجگذاری کرد و میرزا رضا هم، بعد ازتاجگذاری اعدام شد. همچنین این تاریخ شروع زندگی خانواده ما در کاخ زیبای گلستان ، بعنوان خانواده سلطنتی بود. ولی بزودی خواهید دید که این کاخ ، فقط به مدت یکسال و اندی سکونت گاه من بود





تابلوی مظفرالدین شاه اثر کمال‌الملک





عکس جدیدی از محوطه کاخ گلستان





هفت - من را نامزد محمد مصدق السلطنه کردند





من را نامزد محمد مصدق السلطنه کردند. این خبررا در دارالسلطنه تبریز و قبل ازعزیمت به تهران شنیدم. سیزده ساله بودم و متوجه اهمیت این موضوع درزندگی آینده ام نمی شدم و اساسا شناختی از زندگی نداشتم . در آن روزها ، ازدواج دختران درهمین سن و سال مرسوم بود ! حتی دختران اعیان واشراف نیز، غیراز تبعیت از والدین چاره ای نداشتند و برای ازدواج آنها ، والدین تصمیم نهایی را می گرفتند. بعد ازتصمیم گیری ، فقط به دختر خبر می دادند وعقیده خود عروس ، آخرین چیزی بود که شاید سوال می شد


البته همانطور که قبلا نوشت‍‍‍ـم همه چیز دریازدهم اردیبهشت ۱۲۷۵ شمسی تغییراتی کرد، دراین تاریخ متاسفانه پدر بزرگم ناصرالدین شاه ترورشد و خانواده ی ما ، البته با تأخیر، درخرداد ماه به تهران کوچ کردند و سکان کشور بدست پدرم مظفرالدین شاه سپرده شد. اردوی شاه نیز درکاخ گلستان فرود آمد و این کاخ زیبا ، منزل جدید ما گردید


ولی بالاخره درآبانماه سال ۱۲۷۵ رسما روزی برای ازدواج ما اعلام گردید و بلافاصله پس ازاعلام خبر، دراندرونی کاخ گلستان ، روال و روح دیگری حس شد. بصورتی که ، گفت وگوها و پچ وپچ ها پيرامون ازدواج ما بسیار زیاد بود. داماد یعنی محمد مصدق السلطنه ، پسر بزرگ ِخاله عزیزم ، نجمه السلطنه بود که ۱۵ سال سن داشت و مستوفی و محاسب ایالت خراسان بود. او درهمان سن نیز خیلی مودب بود و بسیار باهوش به نظر می رسید وهمه از او تعریف می کردند. البته لطفا ! فراموش نکنید که من را نیز پرُجاذبه ترين دختر پادشاه ايران می دانستند یا حداقل به ظاهر اینطورمی گفتند ! بگذریم


جناب آقای غلامحسین افضل الملک درکتاب افضل التواریخ بدرستی ، محمد مصدق السلطنه جوان را معرفی کرده است :«...اهل هوش و فضل و به قدری آداب دان و قاعده پرداز است که هیج مزیدی بر آن تصویر نیست. گفتار و رفتار و پذیرایی و احترامات در حق مردمش ، به طوری است که خود او از متانت و بزرگی خارج نمی شود، ولی بدون تزویر و ریا کمال خصص جناح و ادب را درباره ی مردمان به جا آورد... چنین شخصی که در سن شباب این طور جلوه گری کند، باید از آیات بزرگ گردد.» و بعدا ثابت شد که ایشان کاملا صحیح حدس زده اند


آن روزها را فراموش نمی کنم، واقعاً مرکز توجه شده بودم وهیجان زیادی داشتم ولی در یکی از همان روزها ، مادرم حضرت علیا، ناگهان مراسم عقد و ازدواج ما را به هم زد و هدیه ها را پس فرستاد ! اصلا نمی توانستم موضوع را درک کنم و دلیل این کار را نمی فهمیدم . حتی تا امروزهم نفهمیدم دقیقا اصل موضوع چه بوده، البته چند حدس و گمان و نقل قول شنیده ام که درفصل های بعد همه را ذکرمی کنم


موضوع به این سادگی تمام نشد و نوبت شک ِبعدی رسید ! هنوز دربارشاه و مخصوصاً خودم، از بهت در نیامده بودیم که خبر رسید، خاله ام نجمه السلطنه دست به خودکشی زده ! البته خوشبختانه فوت نکرده بود. گفته شد که دکتر «ادکاک» انگلیسی ، بی درنگ به بالین خانم نجم السلطنه دراغماء شتافته واو را نجات داده است


واقعیت این بود که خاله ام از کردار خواهرش چنان دل آزرده و افسرده شده بود که مرگ را بر زندگی در سرشکستگی بهتر دید. دریادداشت های محرمانه آقای «هاردینگ» که سال ها بعد منتشر شد ، نوشته اند: «... او یک لول تریاک بلعیده بود، اما چون نوار کاغذ دور تریاک به آن چسبیده بود، اثر آنی نبخشید ... به رغم تقلا و خودداری اش در فرودادن هر داروی استفراغ آوری، دکترادکاک موفق شد که جان خانم نجم السلطنه را نجات بدهد، البته با تزریق دزدانه پادزهر به ساق پای او که به آن خاطر تا چند روز ناسزا شنید.» حقیقتا همه شانس آوردیم که فاجعه دیگری رخ نداد


پس ازاین حادثه ، همه افراد از دیدگاه خود راجع به موضوع صحبت می کردند . ولی من اصلا نمی دانستم چه باید بگویم و خودتان می توانید حس و حال من را حدس بزنید. حتی این اخبار، تصنيف ها و مزه پرانی هایی نیز نزد مردم به همراه آورد، مثلا گفته می شد: «نجم السلطنه... ترياك خورده، اما نه به قدرى كه هلاك شود» واقعا یک آبروریزی کامل برای من و حتی دربار بود. خوشبختانه به تدریج موضوع نزد مردم فراموش شد ، ولی فراموش کردن این اتفاقات ، برای من شدنی نبود و مدتها عصبی و ناراحت بودم


خوشبختانه خاله عزیزم تا سال ۱۳۱۱ زندگی با نشاطی داشت و تا آخرعمر، فعال و منشاء خیر بود. او پایه‌ گذارو موسس بیمارستان نجمیه تهران است و براستی از زنان نیکوکار قاجار محسوب می شود. ضمنا باید بگویم که حتی با این اتفاق، احترام متقابل من و دکترمصدق، همیشه و تا آخرعمر پایدار بود. دکترمصدق از افتخارات ایران می باشند و خدمات او هیچوقت فراموش نخواهد شد





عکسی از ملک تاج نجم السطنه به همراه برادرش عبدالحسین میرزا فرمانفرما

مادر و دایی دکتر محمد مصدق





هشت - واقعاً چرا حضرت علیا، ازدواج دخترش را به هم می زند؟





واقعاً چرا حضرت علیا، مادرعزیزم ، ازدواج دخترش را به هم می زند !؟ و چرا بلافاصله صدراعظم امین الدوله من را برای پسرش، خواستگاری می کند !؟ همانطور که قبلا عرض کردم ، خودم هنوزهمه حقیقت را نمی دانم و شاید بهتر باشد به جای اینکه فقط حدس و گمان خودم را راجع به تصمیم مادرم بگویم، چند حکایت از بلند پایگان آن دوران، بازگو کنم


آقای «چارلز هاردینگ» سفیر دولت فخیمه ی انگلستان در تهران، برای وزیر امور خارجه انگلستان ، لرد «سالیز بوری» می نویسد: « به سختی می شود عمل همسر شاه را در به هم زدن این ازدواج توضیح داد، چه او را به عنوان بانویی می شناسند، درحد اعلای زیرکی و شیفته دسیسه چینی ، چند روز پیش بطور محرمانه از یک منبع موثق دریافتم او تصمیم گرفته دخترش را به عقد معین الملک در آورد که تنها پسر صدر اعظم است و وزیر مخزن و گمرکات. گمان می کند که با این کار از کمک و یاری صدراعظم برخوردار می شود و می تواند فرزند خردسالش ، ناصرالدین میرزا را جای ولیعهد کنونی بنشاند... از آنجا که موفق نشد از طریق برادرش ، فرمانفرما ، موجبات برکناری ولیعهد و برگماری پسر خردسالش را فراهم آورد ( چنانکه در ارسالیه شماره ی ۱۲۱ من در۱۲ سپتامبر گزارش شده ) حالا چشم امید خود را به یاری صدراعظم دوخته تا از طریق ازدواج دختر او با پسر خودش، به مقصود برسد. مشکل دیگری که وجود دارد این واقعیت است که معین الملک، با دختر وزیرامور خارجه ازدواج کرده است. او برای اینکه بتواند، با یک شاهزاده ی خاندان سلطنتی ازدواج کند، باید همسر کنونی اش را طلاق دهد.» جالب است که حکایت های مردانه، نقش حضرت علیا را به کلی نادیده گرفته اند آنچه دیده اند، امین الدوله است که برای پاسداری از مقام و موقعیت خود ، پسرش را وا می دارد تا همسر وانهد و دختر شاه را خواستگار شود


در این زمینه حتی محمد علی سیاح درکتاب خاطرات حاج سیاح آورده است: « امین الدوله، بهرام خان خواجه را دیده و به اوگفته ... که اگر حضرت علیا را راضی کنی دختر شاه (نامزد مصدق السلطنه) را به پسرمن بدهد، شش هزارتومان به تو می دهم! » البته برای این رخداد ، روایت های دیگری نیز وجود دارد که چندان قابل اعتنا نیستند و به نظرمی رسد بیشتر برای آبروداری مطرح می شوند ! واز جنبه های تاریخی و سیاسی موضوع ، صرفنظر شده است


مثلا درکتاب فولاد قلب، زندگینامه دکترمصدق ، اثر مصطفی اسلامیه نقل شده: «ابتدا مادراو (دکتر محمد مصدق) به خواستگاری دختر خواهرش رفت اما خواهرش این ازدواج را نپذیرفت. خاله محمد به دو دلیل راضی به این وصلت نشد ، نخست آنکه او دخترخود را آماده این ازدواج ندانست و دوم این که او معتقد بود محمد مصدق راضی به این ازدواج نیست.» یا مثلا سرکار خانم شیرین سمیعی (همسر نوه دکتر مصدق) اخیرا درکتاب «درخلوت مصدق» نوشته اند: « بارها داستان عقد و ازدواج این دو را از اطرافیان شنیده بودم. می گفتند نجم السلطنه مادرمصدق، نخست به نزد خواهرش رفت و از خواهرش فخرالدوله ( دخترمظفر الدین شاه ) خواستگاری کرد. خواهراو این وصلت را به سود هیچ یک ازآنان ندانست و دختر خود را به محمد نداد. چرا که هم دختر و هم خواهرزاده خود را سرسخت می پنداشت و امیدی به دوام زندگی زناشویی آن دو نداشت. فخرالدوله همان زنی است که رضاشاه درباره او گفته بود در خاندان قاجار یک مرد موجود است و آن هم فخرالدوله است. نجم السلطنه از خواهر خود سخت برآشفت و برای پسر بیست ساله اش در جستجوی دختری شده، به والایی و والاتراز خواهرزاده خود به خواستگاری زهرا دختر امام جمعه تهران رفت که مادر او نیز از خاندان قاجار بود.» البته همانطور که قبلا عرض شد ، این نوع روایت ها کامل نیست و دلیل به هم خوردن ناگهانی ازدواج ، نمی تواند صرفا مصلحت من و یا داماد بوده باشد و حتما دلایل سیاسی خاصی داشته است





عکسی از دکترمحمد مصدق درجوانی





نه - روز دوشنبه اول بهمن ماه ۱۲۷۶ شمسی





روز دوشنبه اول بهمن ماه ۱۲۷۶ شمسی درگالری باغ ارکِ تهران مراسم عقد من با محسن خان معین الملک برگزار شد. بیش از یکسال از به هم خوردن نامزدی قبلی ، گذشته بود و دراین مدت نیز اتفاقات زیادی افتاد تا بالاخره زمستان برای مراسم عقد ما، تعیین شد. متاسفانه هوا بسیارسرد بود وشاید همین موضوع به استرس من در آن شب اضافه می کرد. همه مقدمات مراسم بخوبی انجام شده بود ولی شخصا دلشوره عجیبی داشتم که قابل وصف نیست


تاریخ نگار دربار پدرم (مظفرالدین شاه) یعنی غلامحسین افضل الملک، این مراسم را اینطورثبت کرده است: « روز دوشنبه، شانزدهم شعبان المعظم، در تالار گالری که از ابنیه وعمارات سلطنتی دوره ی ناصری است، مجلس عقدی درکمال عظمت منعقد گردید. بر حسب دعوت مخصوص صدارتِ عظما ، شاهنشاه زادگان عظام و شاهزادگان کرام و وزراء فخام و امراء با احتشام و جناب مستطاب آقا میرزا سید علی اکبر مجتهد تفرشی و جناب مستطاب آقای امام جمعه و برخی از علمای اعلام دراین مجلس حضور داشتند ونواب مستطاب علیه ی عالیه، فخرالدوله، از کریمات ِمعظمه و بناتِ محترمه ی سلطنت عظما را در این روز برای محسن خان معین الملک عقد ازدواج بستند واهل مجلس پس از ادای مراسم تهنیت، با کمال خرمی صرفِ شیرینی و شربت کردند.» دو شب پس از عقد کنان، جشن ازدواج ما، در پارک امین الدوله که مدرن ترین خانه تهرانِ آن روز بود، برگزار شد. پارکی فراخی که در دل آن یک کلاه فرنگی ساخته بودند و در یک سویش دریاچه ای که چند فواره داشت و سه چهار قایق عالی و مجهزکه همیشه برای تفریح آماده بودند، گلخانه ها، آلاچیق ها، حوض ها و گل کاری های زیبا، جلوه و شکوه باغ را تکمیل می کرد


جناب افضل الملک مراسم عروسی را نیز به این شکل ثبت کرده اند : «... در آن شب که این عروس را از حرم خانه ی جلالتِ عظما به مجلس زفاف به پارک جناب مستطاب می بردند، شب بسیار سردی بود. خیابان های بین راه را تاق نصرت زده، چهل چراغ و فانوس ها آویخته، روشن کرده و سربازان صف کشیده بودند. سربازان از کثرتِ سرما تا پنج از شب رفته، با آن که آتش ها برافروخته بودند، نزدیک بود تلف شوند. ولی به سلامت رفتند. اغلب مردم اواسط ، از نظاره ی بین راه محروم مانده، از خانه خود بیرون نیامدند که سورت سرما به ایشان اذیت نکند.» یادش بخیر، دقیقا ازدواج ما به همین شکل بود. بالاخره در یک شب بسیارسرد ، عروس خانواده صدراعظم شدم





عکسی از داخل کاخ گلستان در دوران قاجار





ده - محسن خان معین الملک





محسن خان معین الملک پسردولتمرد اندیشمند واصلاح طلب، علی خان امین الدوله بود، مادراو محترم الدوله ، از زنان ثروتمند ایرانِ پایان قاجار به شمارمی آید و به سبب اینکه سایر فرزندانش را به نوزادگی از دست داده بود، سخت دلبسته ی تنها پسرش محسن خان بود. محترم الدوله، دخترپاشاخان امین المک ازبلند پایگان دوران ناصری، که پیش ازمرگ نا به هنگامش ، وزیرعدلیه ی پدربزرگم یعنی ناصرالدین شاه بوده است


محسن خان متولد ۱۲۵۶ شمسی تهران بود و همانطورکه قبلا ذکر شد ما درسال ۱۲۷۶ شمسی با هم ازدواج کردیم و تا پایانعمراین وصلت پایدارماند. ایشان پنج سال قبل از من فوت کردند وحدودا ۵۳ سال زندگی مشترک داشتیم. یک زندگی پرازحادثه و اتفاقات تلخ و شیرین که همیشه با رویدادهای تاریخ ایران ، گره خورد


دراینجا می خواهم ، برخی اظهارنظرها راجع به همسرم را ، عینا بازگو کنم. به هرحال درکتابهای مختلف راجع به او زیاد نوشته اند. گاهی منصفانه ومتاسفانه گاهی، به ناحق او را قضاوت کرده اند. اوهم مثل همه انسان ها معصوم نبود، ولی برای قضاوت اشخاص، اطلاعات زیادی لازم است. شاید زمانی او هم مثل من ، آنلاین شود و بخواهد بعضی مطالب را متذکر شود. فعلا این فرصت به من داده شده است و سعی می کنم علاوه بر تمرکز مطالب روی زندگی خودم ، درحد ضرورت با شخصیت و زندگی اطرافیان من نیزآشنا شوید


آقای مهدی بامداد در کتاب شرح رجال ایران می نویسد: محسن خان از توجه ویژه ی پدر برخورداراست. اما از دانش و بینش پدر چندان بهره ای نبرده و شخصیت استوار او را ندارد. با آنکه از نوباوگی زبان فرانسه آموخته و آن هم از آموزگار فرانسوی به نام مادمازل دیامانتین و چند باری هم در رکاب پدر به اروپا سفر کرده است، به فرانسه چیره نیست. به رسم صاحب منصبان قاجار، ازنوجوانی به خدمت دولت درآمده است و در۱۲ سالگی لقب منشی حضور گرفته است ..... در۱۹ سالگی ریاست اداره ی پست کشوربه او واگذار می گردد، از سوی پدر البته. اما از دلبستگی او به این پیشه نشانی به چشم نمی آید. محسن خان معین الملک نه بلند پروازاست و نه کاری، به گونه ای بی تفاوتی و روزمرگی روزگار می گذارند


درارتباط با ازدواج اول همسرم محسن خان ، غلامحسین افضل الملک درکتاب افضل التواریخ نوشته است: محسن خان به سن پانزده سالگی که رسید، امین الدوله دختر دوست یکرنگ و یکدل خود را، میرزا محسن خان معین الملک (مشیرالدوله) دیپلمات دنیا دیده و وزیر خارجه وقت، برای وی خواستگاری کرد. بی بی (منیرالدوله) دختری مدرن است. درس خوانده ی ترکیه. چیره به زبان های فرانسه و ترکی، اهل کتاب ودانش که چندان به شوهری و عالم جلافت و خوشمزگی ... نمی پردازد. درپی ازدواج با محسن خان لقب پیشین پدر، یعنی معین الملک به محسن خان داده می شود


و بالاخره درارتباط با روز دوشنبه اول بهمن ماه که من درگالری باغ ارک تهران به عقد محسن خان درآمدم ، مخبرالسلطنه هدایت، درکتاب خاطرات و خطرات، آورده است: اما وقتی محسن خان مشیرالدوله وارد آن مجلس شد، به همه حضار حالت تاسفی دست داد. بی بی (منیرالدوله) اما بسی پیش ازآنکه محسن خان او را طلاق دهد، پارک امین الدوله را ترک کرده بود و به خانه ی پدر شده بود


شاید ضروری نباشد که توضیح دهم ، ولی یکبار دیگرعرض می کنم ، من هنگام ازدواج فقط پانزده سال داشتم و ابدا درمقام تصمیم گیری نبودم. هیچ کس راجع به موضوعات بالا توضیحی به من نمی داد وعملا نظر من خواسته نمی شد





عکس همسرم محسن خان معین الملک (امین الدوله دوم) درجوانی





یازده - طلاق و ازدواج، نیمه شخصی و نیمه دولتی





طلاق و ازدواج ، نیمه شخصی و نیمه دولتی ! اصطلاحی است که دربعضی کتاب های تاریخ ، به طلاق محسن خان از همسراول و ازدواج با من داده اند. به همین دلایل در انتهای فصل اول کتاب ، می خواهم با تفصیل بیشتری به روایت های سیاسی ازاین طلاق وازدواج ، بپردازم. زیرا مدتی بعد ، امین الدوله مغضوب پدرم شد واین اتفاقات صرفا سیاسی ، مستقیما روی زندگی خانوادگی من تاثیر گذاشت


مثلا درارتباط با ازدواج من و محسن خان، آقای عبدالله مستوفی درکتاب شرح زندگانی من، نوشته است: یکی از واقعات نیمه شخصی و نیمه دولتی صدرات امین الدوله طلاق دادن دختر شیخ محسن خان مشیرالدوله و ازدواج فخر الدوله دختر مظفرالدین شاه از طرف میرزا محسن خان معین الملک پسر امین الدوله است. مردم این طلاق را مقدمه این ازدواج تصور کردند وبا رفاقت قدیمی امین الدوله و شیخ محسن خان که حتی لقب سابق خود را به پسر رفیق دیرین و داماد خود داده بود ، این کار را نپسندیدند. اینها از خصوصیات زندگی فردی است ومعلوم نیست که آن طلاق مقدمه این ازدواج بوده و درهرحال واقع نمی شده است. ولی مردم از شخص متینِ جاافتاده ای مثل امین الدوله انتظار نداشتند که وصلت با خانواده سلطنت را وسیله ی استحکام کار خود قراردهد... البته ازدواج دختر شاه با پسر وزیر و خواهرشاه با خود وزیر، درایران سابقه ی تاریخی دارد به حدی که به رمانهای قدیم ایران هم رسیده و حکایات فارسی از این داستانها پراست، حاجی میرزا آقاسی، آخوند ایروانی، در سن پیری عمه ی شاه را گرفت. عزت الدوله خواهر ناصرالدین شاه را دیدیم که جزو اثاثه صدارت شده بود ! ابتدا زن امیر نظام (امیر کبیر) و بعد ازاو زن پسرمیرزا آقا جان و بعد ازاو زن عین الملک که اگرعمرش وفا می کرد بصدارت هم می رسید و بعد ازاو زن یحیی خان معتمدالملک برادرمیرزا حسین خان مشیرالدوله شد


همچنین جناب افضل الملک در کتاب افضل التواریخ می نویسد: آن ازدواج پرسش آمیز بود و دریغ انگیز. محسن خان مشیرالدوله وعلی خان امین الدوله یارغاریکدیگر بودند و دوستان گرمابه و گلستان. به هیچ وجه بین این دو مخالفت و مباینت نبود


اگر بخواهیم موضوع را جمع بندی کنیم می توان گفت که ، به هرحال پدرم مظفرالدین شاه در روز چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۲۶۷ که زادروز امام اول شیعیان ، علی ابن ابیطالب است، علی خان امین الدوله را به سمت صدر اعظم حکومت خود برگمارد. و اگر مثلاً گفته ی نماینده دولت فخیمه انگلستان درست باشد و ازدواج من و محسن خان، خواست مادرم حضرت علیا بوده باشد، می بایست که در فاصله روزهای پایانی آذر و نیمه نخست دیماه، با امین الدوله به گفتگو نشسته باشد، زیرا همانطور که گفتم مراسم عقدِ ما، در روز شنبه اول بهمن برگزار شد. و اگراین موضوع خواست محسن خان و پدرش امین الدوله بوده باشد، که به آن نیز پرداختیم





عکسی از میرزا علی خان امین الدوله